Sunday, December 13, 2009

مار های مدوزا و راز گل سر زنان


از دیر باز و در تمامی آیین ها و اقوام باستانی زنان علاقه و کشش زیادی برای استفاده از وسایل زینتی داشته اند.در میان تمامی این زلم زیمبو های آرایشی این روزها گل سر و تزیینات گل مانند بر روی بدن زنانه بیش از هر چیز توجهم را جلب میکند.وقتی به دختران و زنان کوچک و بزرگ نگاه میکنم که چگونه از گل ها و گل سر های آرایشی لذت می برند خود را در مواجهه با رازی هولناک می یابم. زن با گلی بر سر به چه شبیه می شود؟ راز در همین سوال نهفته است:بله به یک گل یا به یک شاخه گل شبیه میشود.چرا زن می خواهد به شاخه گلی تبدیل شود و شکوفا شود؟چیزی در زن شکوفا نشده است و نیاز به گل دادن و شکوفا شدن حس راز آمیز زنانه است.از دید گاه فروید در روانکاوی زن از نداشتن و نبودن آنچه باید در بین دو ستون مر مرین باشد دچار تکانه و ترومایی اسفناک می شود که اوج چنین آسیب و فرار زنانه از این نبودن را می توان در ته روایت های فمینیستی یافت.زنی که بر درخت تن خود جوانه ای میبیند که هیچگاه گل نداده و هر روز نیز چونان شکافی گسترده تا اعماق جانش فرو می رود.این شکاف است که فرو می رود و نه آنچه که گمان میکند فرو می رود.زن باید زور بزند و زور بزند تا گل کند و شکوفه ای دهد ولی تمام زور زدن زن نیز در نهایت به زایمانی دردناک و خونین از این شکاف منتهی می شود.در مجسمه های باستانی یونان گاهی میان دو پا را گوشی قرار می دادند یا آدم و حوا میانشان را با برگ انجیری پوشاندند.در زن حفره ای وجود دارد که زن را از منظر ژاک لکان روانکاو و فیلسوف فرانسوی به اصلی ترین گزینه برای پر کردن جایگاه خدا برای بنده اش تبدیل می کند.زن ممکن است گاهی جای خدا را برای بندگانش بگیرد اما خود بهتر از پرستندگانش می داند که چونان گوساله سامری صدای الوهیتش از فضای خالی و حفره پر ناشدنی و مرگ بارش می آید.ای زن تو روزی شکوفه خواهی داد و سرشار از گل های مار گونه و مدوزایی می شوی ولی تا آن روز گل سرت را از خود دور نکن روزی که به جای این گل سر های کودکانه مارهای بی قرار بر سرت روییده اند و آماده اند تا هر که بر تو نظر کند را به سنگ تبدیل کنند

No comments:

Post a Comment