مي توان ردپا و آثار بازي هاي كودكانه را در جاي جاي زندگي افراد يافت و به كاوش در سويه هاي پنهان اين بازي ها پرداخت. مراحل رشد كودك، سرشار از ابژه ها يا چيزهايي است كه توسط كودك به عنوان وسايل بازي به كار گرفته مي شود. ابژه آغازين و ابتدايي ترين چيزي كه كودك از آن براي بازي استفاده مي كند، مادر است. كودك، مادر را دست مايه بازي نيز قرار مي دهد.
بدون شك از روي مشاهده، هر كسي مي تواند بگويد كه بازي براي كودك، همراه با لذت است و اين اصل لذت روانكاوانه است كه كودك را به بازي وامي دارد. بازي در كودكان، داراي لايه هاي متفاوتي است كه همراه با اكتساب مهارت هاي دوران كودكي به راه مي افتد. از اين ميان مي توان به مهارت هاي زباني و كلامي اشاره كرد كه كودك، آنها را با نوعي بازي همراه مي كند. بازي، موجد امري است كه فرويد آن را لذت كاركردي مي نامد؛ لذتي كه ناشي از استفاده خودبه خودي و بدون هدف از چيزهايي است كه كودك ما با آنها بازي مي كند. اين قابليت انساني براي بازي، خود را بدون هيچ نقاب و پيرايه اي در كودك به نمايش مي گذارد. بنابراين مي توان گفت انسان داراي قابليت استفاده خودبه خودي و بدون هدف از بازي است. بازي همان عنصري است كه كودك را به سوي خود مي كشد و براي او در هر سطحي كه با آن درگير شده باشد، موجد لذت است.
دوباره به آغاز بحث بازمي گرديم. مادر در نظم نمادين اجتماعي قادر نيست كاركرد خود را به عنوان وسيله بازي كودك حفظ كند. كودك در مجموعه فرآيندهاي تروماتيك و آسيب زا، اولين تجربه هاي خود را در جداشدن از مادر تجربه مي كند و مي آموزد كه مادر نمي تواند همبازي مناسبي براي بازي ها و تخيلات كودكانه باشد. فرآيند جداشدن كودك از بدن مادر، در تقابل با اصل لذت قرار دارد و از اين رو به آساني امكان پذير نيست. درست در اين نقطه است كه نظم نمادين - يا بهتر است بگوييم نظم نمادين مردسالارانه - چيزي را در اختيار كودك مي گذارد كه اين فرآيند را تسهيل كند؛ بله! اين چيز همان اسباب بازي است كه ديگر نيازي به توصيف ندارد. اسباب بازي، جايگزيني براي مادر است و شايد رابطه سرد مادران با اسباب بازي كودكانشان، مويد همين امر باشد. به هر صورت، كودك بايد بازي كند اما اين بازي اكنون جهت ديگري يافته است. اين بازي خود را از تجربه آسيب زا و غيرلذت بخش جداشدن از مادر، آغاز كرده است.
اكنون كودك بازي خود را با اسباب بازي هايش آغاز مي كند و توپ، يكي از اين اسباب بازي هاست كه در ميان سايرين، آشناترين و نمادين ترين وسيله بازي كودكان به شمار مي رود. بازي كودك با توپ، واجد ويژگي ها و تجليات خاصي است كه به لحاظ روان كاوانه داراي اهميت بسيار هستند. بدون شك بازي با توپ براي كودك موجد لذت است ولي چنانچه به اين بازي دقيق شويم، شايد نوعي اجبار به تكرار و نوعي خصومت نسبت به توپ را در چهره كودك بيابيم. اجبار به تكرار، در فعاليت هاي اوليه زندگي ذهني دوران طفوليت رخ مي دهد و در ميان معالجه هاي روان كاوانه نيز ديده مي شود. اين همان اجبار به تكراري است كه در زندگي برخي افراد به صورت يك الگو درآمده است و از ديد آنها حضور يك نيروي اهريمني باعث اين تكرار مي شود. كودك، توپ خود را به زمين مي زند، آن را فشار مي دهد و لگدهاي خود را نثارش مي كند. فرآيند بازي كودك با توپ، واجد لايه دراماتيك خشونت باري است كه همراه با نوعي زنده بيني و شخصيت بخشي به توپي است كه اكنون در جريان بازي، مورد خشونت كودك قرار گرفته است. كودك، بازي خود را با توپ به صورت يك فرآيند تكراري ادامه مي دهد. به عكس بزرگسالان، كودك از تكرار بازي خسته نمي شود و اين تكرار است كه اكنون موجد لذت مي شود. چرا كودكان تجربه بازي را تكرار مي كنند؟ بايد گفت در فرآيند تكرار، چيزي مشابه و اين همان از نو تجربه مي شود و براي كودكان، توپ يادآور تجربه جداشدن از مادر و سرگرم شدن با موجودي بي جان است؛ موجودي كه با تمام ضربه ها و فشارها و لگدهاي كودك، همچنان شكل كروي خود را حفظ مي كند؛ موجودي كه در يك كلام، حرص كودك را درمي آورد.
كودك مجبور است اين تجربه آسيب زا را تكرار نمايد تا بتواند در آن شركت فعالانه داشته باشد و با تبديل اين تجربه ناخوشايند به بازي، آن را وسيله لذت خود كند. كودك در هنگام تنهاشدن با توپ كوچكش، موجودي زبان بسته و بي گناه است. او نسبت به توپ خودش داراي احساسي دوگانه است؛ از يك طرف او با توپ كوچكش تنهاست و بايد آن را دوست داشته باشد و از طرف ديگر همين توپ است كه كودك زبان بسته را از مادر جدا كرده و به تنهايي كشانده است. احساس دوگانه كودك نسبت به توپ، باعث مي شود كودك، توپ را با پاهايش پس بزند و با دست هايش پيش بكشد. او نمي داند كه بايد با توپ كوچكش چه كار كند ولي مي داند كه چاره اي جز بازي ندارد. كودك در تجربه بازي با توپ، موجودي منفعل است و تنها با تكرار اين بازي و مهارت يافتن در آن است كه مي تواند انفعال اين تجربه ناخوشايند را با پويايي بازي مهار كند. كودك در اين تكرار از انفعال تجربه به سوي پويايي بازي گذر مي كند و از اين رو رفتارش با توپ، آميزه اي از خصومت و مهر است. توپ براي كودك، هم پاك است و هم ناپاك و از اين رو شباهت زيادي به توتم Totem و رابطه اش با اقوام بدوي دارد. فرويد در كتاب توتم و تابو بيان مي كند كه كودكان، شرايط رواني مشابهي با وحشيان و اقوام بدوي دارند. كودكان، اميال خود را با توهم و خيال ارضا مي كنند و بازي هاي خود را تكرار كرده، همانند اقوام بدوي به تجسم تقليدي بسنده مي كنند. براي كودك، ميل و اراده اي كه به آن وابسته است داراي ارزش بالايي است.
توپ، وسيله اي است كه به وسيله نظم نمادين و بدون درنظرگرفتن شخصيت متفاوت كودكان، براي همه آنها به صورت مشابه ساخته مي شود. توپ، ارزش شخصي يك بازي كودكانه را به صورت اجتماعي درآورده و از اين رو يادآور توتميسم است. در تعريف اين واژه بايد گفت توتم براي اقوام بدوي، حكم يك نياي مشترك را دارد و به نوعي ناديده گرفتن نقش والدين در توليدمثل است. توتميسم در واقع، اجتماعي كردن ارز ش هاي شخصي است و از اين رو بايد گفت توپ گرد و انعطاف پذير براي كودك، حكم توتمي را دارد كه او را از ارزش هاي شخصي مادرانه اش جدا و وارد نظم نمادين كرده است. بازي كودك با توپ گرد و انعطاف پذير، يادآور تلاش كودك براي ورود به عرصه زبان است. زبان و بازي هاي زباني نيز چونان بازي هاي كودك با توپ، آميزه اي از مهر و كين است. بازي بي پايان نشانه ها و دال ها در زبان، كودك را به حوزه اي وارد مي كند كه در آن، ميل تنها از طريق گردنه هاي زبان مي تواند ارضا شود. كودك چه بخواهد و چه نخواهد، وارد بازي شده و ما نيز چونان كودكاني انفعال تجربه هاي خود را تنها از گذر تكرار بازي هايمان مهار مي كنيم؛ تكراري كه خود را در تمام زندگي به نمايش مي گذارد و به قول ژاك لكان بيانگر اين نكته است كه بازي به راه افتاده است
Tuesday, December 1, 2009
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
No comments:
Post a Comment