Tuesday, December 1, 2009

دلتنگي هاي جشن

اين روز ها جشن، جاي خود را در هر حوزه اي باز كرده است و بيش از آنكه به چشم بخورد، به نمايش گذاشته مي شود. برنامه هاي راديويي و تلويزيوني و شبكه هاي ماهواره اي، زمان زيادي را در توليدات روزانه شان به برگزاري جشن ها و مراسم شبه كارناوالي اختصاص مي دهند. مردم نيز اندك اندك با روال چنين مراسم و برنامه هايي آشنايي پيدا مي كنند و به پاي آن مي نشينند و درست همين عادت است كه به آنها اجازه نمي دهد به معناي جشن بينديشند. جشني كه به نمايش گذاشته مي شود، نياز به مخاطبي دارد كه فارغ از جشن به تماشاي آن بنشيند. مرز باريكي، جشن ونمايش را از هم جدا مي كند و آنها را در دو سوي هم قرار مي دهد. جشن به حضور نيازمند است و نمايش به تماشا. به عبارتي ديگر بايد گفت كسي كه در جشن شركت مي كند، در جشن حضور دارد و همين حضور به او اجازه نمي دهد به تماشاي جشن بپردازد. از اين رو لازم است در رابطه با اين حضور انديشه شود چرا كه به گفته هايدگر، سرنوشت آدمي اين است كه حاضر باشد.

سوژه(ذهن) چونان بازيگر تئاتر وظيفه دارد كه در صحنه حاضر باشد. اين حضور به سوژه اجازه نمي دهد كه خود را به حساب بياورد و به تماشاي خود مشغول شود. اين شكاف باريك، درست در لحظه اي خودنمايي مي كند كه فرد به تماشاي جشن مشغول شده است و خود را شركت كننده در جشن به حساب مي آورد. نشستن و تماشاكردن، او را از حاضرشدن در جشن جدا كرده است و اين جشن براي او يك جشن مرده است؛ جشني كه روحش با به نمايش گذاشته شدن دوباره احضار مي شود. ويژگي نمايش در همين احضار روح، نهفته است. چيزي كه به نمايش گذاشته مي شود از شروع نمايش مرده است، شايد برنامه هاي زنده ترفندي است كه همين مرگ را پنهان مي كند. بايد گفت نمايش، جهان واقعي را به جهان تصاوير تبديل مي كند؛ تصاويري كه از ديد گي دبور خود به موجودات واقعي و انگيزه هاي كارآمد در رفتاري هيپنوتيسمي مبدل مي شوند. از ديد دبور، نمايش، ممتازترين حس انساني را كه لامسه بوده به حس بينايي بدل كرده است؛ حسي كه انتزاعي ترين و فريب خورنده ترين حس جامعه كنوني است. ژاك لكان- روانكاو و فيلسوف فرانسوي- در رابطه با مرحله آينه و تشكيل نفس، به بحث در رابطه با تصوير مي پردازد و او نيز فريب را ذات تصوير مي داند. لكان در ادامه سخنانش از عالم جانوران و از كبوتر ماده وملخ مثال مي آورد. آمادگي جنسي كبوتر ماده منوط به رؤيت كبوتر ديگر است. انعكاس تصوير خود كبوتر در آينه نيز همان نتيجه را دارد. نوعي ملخ هم در مرحله اي از رشد با مشاهده تصوير هم نوع خود، وارد زندگي جمعي مي شود و از حالت تك زيستي بيرون مي آيد. پس نمايش با هجوم تصاوير پي درپي باعث فريب فرد مي شود، به او حس شركت و حضور در جشن را مي دهد و او خود را در جشن به حساب مي آورد و با آن همذات پنداري مي كند. اين روز ها جشن بيش از پيش به فانتزي بدل شده است. در روانكاوي، فانتزي يا فانتسم سناريويي خيالي است كه در آن فرد با ياري مكانيسم هاي دفاعي، اميال خود را ارضا مي كند و به صورت مجازي به روي صحنه مي آورد. جشن و كارناوال نيز در قامت فانتزي، به فرد اجازه نمي دهند كه به شكل واقعي بر روي صحنه حاضر باشد، بلكه حضور او يك حضور مجازي و شكست خورده است.

وقتي فرد به تماشاي جشن مي پردازد و از آن لذت مي برد، به جاي ديگري ميل ورزيده است و لحظه هايش، لحظه هاي ديگري شده است. بهترين مثال براي اين عبارت لكاني كه ميل سوژه، ميل ديگري است شايد نشستن و تماشاي جشن ها و كارناوال ها و لذت بردن از آن باشد. طرفداران مجموعه هاي تلويزيوني و بينندگان جشن ها، در واقع لحظه هاي حضور خود را با ديگري يا همان بازيگران و هنرپيشه هاي نمايش مبادله مي كنند. آنها حضور خود را به حضور تصاوير مي بخشند و از اين رو حاضربودن را از ياد مي برند. به راستي شيوه جداشدن از فريب تصوير چيست؟ چگونه مي توان در جشن حاضر بود؟ بايد گفت تقابلي كه در اينجا وجود دارد يك دوگانگي آپولوني و ديونيزوسي است. واژه هاي آپولوني و ديونيزوسي از يونانيان باستان وام گرفته شده اند و بيانگر رازهاي ژرف ديدگاه هاي آنان در رابطه با هنر است. آپولون و ديونيزوس دو الوهيت و اسطوره يوناني هستند كه بيانگر تضاد ميان هنر اپولونيِ پيكره سازي و هنر ديونيزوسيِ غير تصويري هستند. ديونيزوس، ايزد شراب و سرمستي و باروري است و در آيين هاي پرستش او جشن، جايگاه ويژه اي دارد. جشن هاي ديونيزوسي همزمان با فرارسيدن بهار و جاري شدن شادي در رگ هاي طبيعت سر مي رسد و از ديد نيچه سبب مي شوند هر آنچه ذهني است دچار فراموشي شود. اين فراموشي كه نيچه از آن ياد مي كند، همان حضور وامقي و به حساب نياوردن خود است. جشن ها و آيين هاي ديونيزوسي همراه با مناسك گروهي است؛ خوردن، آشاميدن، دريدن، هم آغوشي و قرباني، گوشه هاي اعجاب انگيز مناسك ديونيزوسي هستند. شايد اين رقص ها، آواز ها، خوردن ها و آشاميدن ها و هم آميزي همه شركت كنندگان، بهانه اي است تا انسان پيوندي دوباره با خود برقرار نمايد و جدا شدن بي امان خود را از طبيعت پايان دهد. اين مناسك شايد به لحاظ تصويري، عاري از فرهنگ به نظر بيايند و يادآور بي بندوباري باشند ولي همين فرهنگ است كه چونان ديواري انسان را از طبيعت جدا كرده است و راه انسان بودن را از بيراهه مي رود.

چنانكه در آيين هاي ديونيزوسي، شركت كنندگان به رقص و آواز مي پردازند و هداياي خود را به زمين تقديم مي كنند، گروه هاي رقص و آواز، اجتماع رقصنده اي را تشكيل مي دهند كه يادآور تابلوي باغ خوشي هاي زميني اثر هيرونيموس بوش است؛ شركت كنندگاني كه با گذر از ديوار هاي غياب و فريب و تصوير به معناي حقيقي حضور رسيده اند. همين التهاب و تورم دوزخي آيين ها و جشن هاي ديونيزوسي است كه آرامش و حضوري بهشتي را از پس خويش مي آورد. اين جشن تو را به تماشا و نگاه كردن دعوت نمي كند بلكه با همراه كردنت، تو را در مقام بهشتياني قرار مي دهد كه احوال دوزخي شان را مصرف كرده اند و آنچنان كه در قرآن مجيد و كتب مقدس ديگر آمده كه اينان با مشاهده اهل عذاب و ساكنان دوزخ بر جايگاه خويش، شكربسيار به جاي مي آورند.

No comments:

Post a Comment